سکوتی بالاتر از فریاد

ساخت وبلاگ
آنقدر زمان کند داره میگذره که فکر میکردم از بدترین روزی که شروع شد بیش از دو هفته گذشته امروز تقویمو نگاه کردم سیزدهمین روز بود پریشب وقتی جوابمو داد حتی با لحن به شدت سرد بعد از چند روز تونستم یک وعده غذا بخورم اما چون روزها بود غذا نخورده بودم دلم درد گرفت  دیروز دیدم کسی که  همیشه دوستش داشتم بلاکم کرد دیگه همه چیز تموم شد با حال بدی که دارم جسمم تحمل نمیکنه هر لحظه احساس نزدیکی میکنم به مردن دستام انقدر ضعیف شدن که توان نوشتن ندارن امروز ساعت پنج صبح میگفتم خدایا نمیرم وصیت نکردم خیلی مدیونم به خیلیا وسایلی که دستش دارم همه برای خودش گوشی موبایلم برای مادرم باشه چون صفحه بزرگی داره چشماش راحت باشه کامل همه اینارو مینویسم روی کاغذ همیشه به خدا میگفتم خدایا تا جایی که کرمته منو ببخش هرجاش زورت نرسید و خواستی مجازات کنی نذار برای اون طرف همینجا مجازات کن این مجازات سختی که دارم میکشم فکر میکنم همون چیزیه که خودم ازش خواستم  اخه خیلی خیلی سخته زجره  خدایا اگه قراره منو ببری پاک کن و ببر. دیگه طاقت سوختن اونجارو هم ندارم. خداکنه اگه یه روز خواستم بمیرم لحظات اخر ببین سکوتی بالاتر از فریاد...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:43

جسمم در حال تحلیل رفتنه گوشی موبایل براو خیلی سنگین شده اما باز مینویسم شاید روزی فهمید احساس منو میگفت عاشق بودم و درک میکنم اما اگر به اندازه من طرف رو دوست داشت خیلی بدتر از این  دیونه بازی میکرد بد رها کرد  بد رفت بد خداحافظی کرد  اما تا خداوند خدایی میکنه باور ندارم دلش راضی باشه  تا خدا وجود داره باور نمیکنم از روی خودخواهی این کارو کرده میدونم پیش خودش فکر کرده اینجوری زود فراموش میشه اما اشتباه کردی اشتباه. خیلی اشتباه کردی. کاش شیرین میرفتی کاش کمتر از این دلم میسوخت و میرفتی. چرا  اخه چرا من هنوز منتظرم برگرد و درد دلمو خوب کن شاید فردا دیر باشه شاید وقتی بیای دردی نمونده باشه سکوتی بالاتر از فریاد...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 14 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:43


دخترک گفت: بشمار.
پسرک چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن: یک، دو، سه، چهار...
دخترک رفت پنهان شود، آن طرف تر پسر دیگری را دید که گرگم به هوا بازی می‏کرد، برّه شد و با گرگ رفت.
...پسرک قصّه هنوز می‏شمرد...

آپلود عکس

سکوتی بالاتر از فریاد...
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:43

شعری که با توجه به وضعیت روحی و جسمی خودم گفتم شاید یادگار ماند برای کسی که دوستم دارد اما ظالمانه به من لطف میکند چشم بر روی حقیقت بسته ای با خیالت روزها بهتر شده اتش خُلقت فکندی در دل آن ساده دوست جسم و روح دوست خاکستر شده روزها را در کنار دلبرت سر میکنی او ولی در آتش اندوه تو پرپر شده  کوچه های شهر را او بی هدف میگردد و فکر او این است که این فاصله کمتر شده فکر میکردی ز یادش میرود آن روی ماه نیستی تا بنگری آتش چه بالاتر شده ساختی از مهر او یک جامه از جرم و جفا  حال حکم دادگاهت مرگ با آتش شده خوب دانستی که خواهد کشت اخمت دوست را مردن دوست چرا بر تو خوشایند شده فکرت این است که این شعر کمی غمگین است  آید آن روز که بالای سرم آیی ولی دیر شده حال میخوانی و میخندی به من اندر دلت لحظه یادش بخیرت خواهد امد که دگر دیر شده گر که میگویم نیایی بر مزارم،  خوب من  ترسِ غمگینیِ رویِ تو بر این سینه سرازیر شده سکوتی بالاتر از فریاد...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 10 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:43

یادته از دانشگاه میومدی اومدم دنبالت فکر کنم اواخر صفر بود و چای میدادن دوتا چای با هم خوردیم بعد رفتیم تو مسیر جمکران دوتا چای هم اونجا باهم خوردیم یادته گفتی قراره بری خارج برای درس؟ گفتم حالا هنوز نرفتی و فقط گفتی دلم برات تنگ شده. چطوری تحمل کنم تا بیای؟  یادته جلوی آینه بودی توی دفتر بهت گفتم خوبه بابا خوشگلی من قبولت دارم یادته عینک اورده بودی میخواستی بری بندر عینکت قابش خراب شده بود گفتم بده ردیفش وقتی داشتم صافش میکردم گفتی واااای نشکنه وقتی درستش کردم چقدر خوشحال شدی یادته بردمت پیش برفی ازش عکس گرفتی کلی بازی کردی با برفی یادته  رفتیم ساندویچی دختر فضوله بیچاره پاش سر خورد خورد به پله یادته توی دفتر ناهارو با هم خوردیم رفتم نوشابه موهیتو خریدم هی برات میریختم میگفتی نریز یادته کار دانشگاهتو اوردی دفتر دوتایی کلی وقت گذاشتیم تمومش کردیم کلی وقت گذاشته بودی شبا بیدار بودی؟ وقتی تموم شد بردی تحویل دادی اومدی دوباره دفتر خوابت برد؟ مثل یه عروسک خوابیده بودی منم بالای سرت فقط تماشات میکردم. بعد از ترس اینکه سردت بشه جلوی کولر،  چادرتو کشیدم روت و نشستم تا بیدا سکوتی بالاتر از فریاد...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:43

      شبهای سرد و روزهای غم انگیز تنهایی یکی یکی می آیند و می‌روند  گاهگاهی به کافه می آیم نگاهم به جای خالی تو می افتد  تو دیگر نیستی باز نگاه میکنم به صندلی خالی تو چه چیزی جای تورا پر می‌کند؟  هیچ چیز  تنها چیزی که میتوان کمی ارامم کند گلی است که روی میز کناری برمیدارم و جایی که تو می نشستی میگذارم و هنوز احساس می کنم تو در مقابلم هستی کافه چی همان شربت گل سرخ را دوباره می آورد اما فقط یکی می گذارمش جلوی تو و می‌نشینم به تماشای گلی که به جای تو گذاشته ام گاهی همان دو اسکناسی را که برای تو بود را هم میگذارم سیگارم را روشن میکنم از رفتنت غمگین نیستم چون میدانم بی بودنم بیشتر به تو خوش خواهد گذشت این که عمق قلبم را میسوزاند رفتنت نیست. چگونه رفتنت است حتی اجازه خداحافظی را به من ندادی ایا فکر میکردی من مانع خوشبختی تو هستم؟  نه!!! هرگز!!! من چطور میتوانم کوچکترین ناراحتی تو را تحمل کنم چه برسد که...!!! فقط دوست داشتم اخرین دیدارمان اخرین خداحافظی مان همانند این سالها، سرشار از دوستی و محبت مان باشد من برای تو و تو برای من ارزوی سکوتی بالاتر از فریاد...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:43

حدود پانزده روز است فقط یک وعده غذا توانستم بخورم ان هم شبی بود که با من چت کرد و جواب پیام های من را میداد که ان هم بعد از خوردن دل درد شدید گرفتم  فکر کردم همه چیز درست شده. اون همیشه مهربون باز مهربون شده اما فردای همون  روز همه چیز بدتر از همیشه شد.  از اون روز انقدر بی اشتها شد که هیچ چیزی نتونستم بخورم غیر از کمی آب. امروز صبح اشک های مادرم رو دیدم تصمیم گرفتم به زور هم که شده غذا بخورم اما نشد.  امیدوارم بتونم توی همین چهارده روز هشتم کیلو وزنم کم شده اما همچنان میل به غذا  خوردن ندارم سکوتی بالاتر از فریاد...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:43

سکوتی بالاتر از فریاد...
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 29 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:43

امشب خیلی شب قشنگی بود  توی خواب مثل همیشه که با من بامهربانی حرف میزدی بودی. دوتا حلقه سیاه توی دوتا انگشت گرده بودی که گلهای سفید داشت.  گفتی از همه دخترا برات حلقه میگیرم. نمیدونم منظورت چی بود دوتا انگشت منو توی دستات گرفته بودی و بام حرف  میزدی اصلا دنیا مال من بود. از رفتن گفتی و من اشک میریختم اما خوشحال بودم که بلاخره اومدی و حالا که میخوای بری با مهربونی داری میری. بیداری لعنتی اومد و لحظه های شیرین منو ازم گرفت.  اما این انصاف نبود منو از حداقل خواسته محروم کنی.  من هیچ وقت مانع رفتنت نمیشدم. اما اداب رفتن این نیست که بری و پا روی قلب طرف مقابل بذاری. تو خودت میدونستی چقدر تنهام. چقدر بی پشتوانه هستم. چرا کمکم نکردی بار این درد و ضربه کم بشه.  چرا کاری کردی ضربه ای که دوست داشتنت به من زد به شدت هرچه محکمتر زده بشه.  باشه فکر کن حسنا درست گفت.  فکر کن من زود فراموش کردم.  اما تو چه خبر از دل من داری. حکم اعدام منو صادر کردی طناب به گردنم انداختی و من بالای دار دست و پا میزنم اما تو چشماتو بستی که نبینی.  تو چیزی حس نمیکنی. این سکوتی بالاتر از فریاد...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 22 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:43

یاد اون روزها که میوفتم اشکم از بارون به سیل تبدیل میشه. یادمه مریض بودم براش مهم بودم حالمو میپرسید. میخواست بدونه من بهتر شدم یا نه. سردرد که میگرفتم باز سراغ میگرفت ایا بهتر شدم یا نه.  هر مشکلی بود به فکرم بود.  اما حالا که صدها بار از اون روزها بدترم بیشتر از هر چیز احساس شکستن میکنم و قلبم مدادم تپش داره. سیگار پشت سیگار میکشم، هیچ خبری نیست. هیچ نمیدونم چقدر دیگه میتونم تحمل کنم و تو خودم بریزم.  کسی رو ندارم باش درددل کنم. تنهااااااای تنهاااام. دلم میخواد هرچه کفر به زبونم میاد بگم حسرت روزهایی که کوه کنارم بود نابودم کرد   محسن چاوشی گوش میکنم چون اون دوست داشت چیزی بگو به منحرفی بزن گلممن کم تحملمحرفی بزن گلممن کم تحملمبا گریه های توروزای شادم واز یاد می برماما چه فایدهمی ترسم عاقبتاز یاد تو برم   سکوتی بالاتر از فریاد...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوتی بالاتر از فریاد دنبال می کنید

برچسب : حسرت,حسرت خوردن,حسرت جام, نویسنده : 9sokotesangin3 بازدید : 32 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 14:27